فیلم تختی بسیار فیلم تأثیرگذار و گیرایی است. پر است از صحنههای جذابی که بیننده را میخکوب صندلی سینما میکند. از شروع فیلم که صحنههای کودکی غلامرضا تختی در محله خانیآباد را نشان میدهد تا زمانی که تکنیکهای ناب کشتی ایرانی را در صحنههای المپیکی به تصویر میکشد، همه و همه جذابیت فیلم را دوچندان کرده است. اما در اینجا میخواهیم به شخصیت پردازی تختی در فیلم بپردازیم. شخصیت پردازی در فیلم شروع خوبی دارد، دوره کودکی تختی با بیماری پدر، ضعف اقتصادی تختی و خانوادهاش حتی نسبت به محلهای که زندگی میکنند، جثهی ریزتر تختی در مقابل هممحلیهایش، تمسخر پدرش توسط بچهمحلها، همه منجر به ایجاد باورهای بنیادین در غلامرضا تختی شده است که "من ضعیفم".
تختی برای مقابله با این باور بنیادین تلاش بیش از حد دارد. در زمان نوجوانی به رشته کشتی گرایش پیدا میکند. با وجودی که اولین مربی غلامرضا تختی او را ناامید میکند و از خود میراند با ز همچنان به تلاش خود ادامه میدهد تا زمانی که کشتیگیر قهاری میشود.
زمانی که غلامرضا تختی در مسابقات شرکت میکند و مقام میآورد به نوعی به مقابله با باور بنیادینش که "من ضعیفم" میپردازد. مقابله اول ورود به کشتی و ثبت تواناییهایش است. کسب مدال به او احساس قدرت میدهد و این قدرت راهی است برای مقابله با باور بنیادین.
مردمداری تختی و علاقه مردم به غلامرضای جوان منجر به ایجاد یک هویت فردی و اجتماعی در او میشود. به شکلی که دیگر نمیتواند خود را خارج از هویتش ببیند. این هویتیابی حتی قدرت بیشتری نسبت به کسب مقام به غلامرضا تختی میدهد. چرا که او را متمایز از نهتنها کشتیگیران بلکه تمام ورزشکاران ایرانی میکند و این باوری را در تختی به وجود میآورد که دقیقاً مقابل طرحواره قبلی تختی است.
هویت فردی و اجتماعی که تختی کسب کرده و همچنین عشق و علاقهای که مردم به تختی نشان میدهند، حتی در زمانی که تختی مدال زرین را برایشان به ارمغان نمیآورد و باور بنیادینی که تختی در دوره کودکی و نوجوانی داشته و تمامی این سالها تلاش کرده تا با آن مقابله کند، توانایی نه گفتن به مردم را از جهان پهلوان تختی میگیرد. این نه نگفتن تا یک جایی برای تختی جذاب به نظر میرسد اما زمانی که جهان پهلوان ازدواج میکند و صاحب فرزند میشود و حکومت پهلوی اجازه کشتی را به او نمیدهد و اوضاع اقتصادیاش دگرگون میشود، برای تختی سخت میشود تا در اجتماع قرار بگیرد. چرا که او توانایی نه گفتن را ندارد و این فرضیه ذهنی در جهان پهلوان تختی شکل گرفته است که "در صورتی من قدرتمند هستم که همواره مورد تأیید مردم قرار گیرم و اگر مورد تأیید مردم نباشم در این صورت ضعیف هستم".
میتوان گفت با رفتاری که حکومت نسبت به جهان پهلوان تختی داشت مبنی بر اینکه دیگر کشتی نگیرد و یا نتواند جایی مربیگری کند و حتی اجازه ورود به سالنهای کشتی را نداشته باشد، توان یاری رسانیاش نسبت به مردم کمرنگ شده و قادر به اجابت تقاضاهای هموطنانش نباشد و انتقادهایی که خانواده نسبت به عملکرد تختی داشتهاند، همه منجر به ایجاد خلق منفی و بروز افسردگی در جهان پهلوان تختی میشود و او را به این نقطه میرساند که مرگ آغازی است برای شروعی دیگر.
دیدگاه خود را بیان بفرمائید❤