همان طور که قبلاً اشاره شد «بک» مفهوم طرحواره را در شناخت درمانی مطرح کرد که بر مفهوم طرحوارهی «پیاژه» صحه گذاشت. پیاژه طرحواره را "ساختارهای شناختی" نامید. بک این تعریف را کاملتر کرد و تعریف خود را ارائه داد. "طرحواره ساختاری است برای غربالگری، کدگذاری و ارزیابی محرکهای بیرونی. طرحوارهها به افراد این امکان را میدهند تا تجارب محیطی را به شیوهای معنادار تفسیر کنند".
به عبارت بهتر طرحوارهها ساختار یا چارچوبهایی هستند که در سالهای اولیه زندگی بر اساس تجربیات کودک و اطرافیان او شکل میگیرند و تا پایان عمر نیز با فرد همراهند.
طرحوارهها ممکن است مثبت و کارآمد یا ناکارآمد و منفی باشند. از آنجا که طرحوارههای ناسازگار اولیه بر اثر عدم ارضا یا ارضا بیش از حد نیازهای اساسی فرد در دوران کودکی به وجود میآیند، در این جا به بررسی نیازهای اساسی فرد میپردازیم.
شکلگیری طرحوارههای کارآمد یا ناکارآمد بستگی به إرضای نیازهای اساسی کودکان دارد. در صورت إرضای درست یا نادرست نیازهای اساسی، کودکان درباره خود، والدین، دیگر بزرگسالان و به طور کل دنیای پیرامون، تصویری مثبت یا منفی میسازند. انسانها پنج نیاز اساسی دارند که عبارتند از:
1. دلبستگی إیمن به دیگران (نیاز به امنیت، ثبات، محبت و پذیرش)
2. نیاز به خودگردانی، کفایت و حس هویت
3. نیاز به آزادی و ابراز نیازها و هیجانها
4. نیاز به خودانگیختگی
5. نیاز به خویشتنداری و إعمال محدودیتهای واقعبینانه
این نیازها در همه انسانها وجود دارند، اما ممکن است شدت آنها در برخی افراد بیشتر باشد.
تجارب آسیبزای دوران کودکی، شیوههای فرزندپروری و تأثیرات والدین و همین طور سرشت یا ژنتیک هر فرد دست به دست هم میدهند و باعث شکلگیری طرحوارههای ناکارآمد میشوند.
دیدگاه خود را بیان بفرمائید❤