معنای زندگی از فرد به فرد، روز به روز و ساعت به ساعت در تغییر است و این یعنی آنکه معنای زندگی عام و همگانی نیست بلکه برای هر فرد میبایست معنی و تعریف منحصربهفردی داشته باشد. هر کسی معنی و هدف زندگی خود را در لحظات مختلف دریابد.
اگر از یک قهرمان شطرنج بپرسید که بهترین حرکت مهرهها در بازی شطرنج چیست؟ پاسخی که به شما خواهد داد چه خواهد بود؟ پرواضح است که بهترین حرکت و یا حتی حرکت خوب، غیر از موقعیتهای مختلف بازی هیچ پاسخی ندارد. این خود انسان است که میبایستی وظیفه و رسالت خود را در زندگی بیابد و برای تحقق آن تلاش کند. او برای انجام این وظیفه و رسالت جانشین ندارد و نکتهی مهمتر این است که زندگی قابل برگشت نیست. مسئولیت وی بیمانند و منحصربهفرد است و فرصتی که در اختیار وی قرار دارد نیز بیهمتاست. هر موقعیت از زندگی فرصتی طلایی است که به انسان امکان دستوپنجه نرم کردن میدهد. گرهای به دستش میدهد تا شانس گشودن آن را داشته باشد.
پس پرسش دربارهی معنای زندگی و پاسخ به آن، در خود آن وجود دارد. یعنی فرد نباید بپرسد که معنای زندگی او چیست، بلکه باید بداند که خود، همان معنای زندگی است. یعنی اینکه خود فرد پاسخ سؤال در مورد معنای زندگی است. پس در یک سخن کوتاه میتوان گفت که معنای زندگی یعنی چیزی که فرد در زندگی هست.
یعنی پذیرفتن مسئولیت معنابخشی به زندگی. و درک و رسیدن به این معنی یک پیام روشن برای طراحی مسیر تازهی زندگی به انسان میدهد و آن، این است که چنان زندگی کن که گویی بار دومی است که به دنیا آمدهای و اینک در حال انجام کارهایی هستی که در زندگی نخست در انجام آنها خطاهایی داشتهای.
معنای زندگی پیوسته در تغییر است، ولی هرگز محو نمیشود.
1) با انجام دادن کاری ارزشمند
2) با تجربهی ارزش والا
3) با تحمل درد ورنج
راه رسیدن به شیوهی اول، کار و فعالیت است، مسیری روشن و آشکار. راه دوم، یافتن معنای زندگی از راه تجربیاتی ارزشمند است. مانند برخورد با شگفتیهای طبیعت، فرهنگ و یا با درک و یافتن فردی دیگر، یعنی به وسیله عشق. و شیوهی سوم که زمانی اتفاق میافتد که انسان با وضعی اجتنابناپذیر مانند بیماری لاعلاج روبهرو میشود و فرصت این را مییابد که به عالیترین ارزشها و به ژرفترین معنای زندگی یعنی رنج کشیدن دست یابد. درد و رنج بهترین جلوهگاه ارزش وجود انسان است و آنچه که اهمیت بسیار دارد شیوه و نگرش فرد نسبت به رنج است و شیوهای که این رنج را به دوش میکشد.
یکی از اصول اصلی معنابخشی به زندگی این است که انگیزه اصلی و هدف زندگی، گریز از درد و لذت بردن نیست، بلکه معناجویی زندگی است که به زندگی مفهوم واقعی میبخشد. به همین دلیل انسانها درد و رنجی را که معنی و هدفی دارد با میل تحمل میکنند. نیازی به یادآوری نیست که رنج معنایی نخواهد داشت اگر ضرورتی نداشته باشد. مثلاً بیمار حق ندارد سرطانی که با یک جراحی بهبود مییابد را، مانند مهر عافیت به دوش بکشد و رنجش را تحمل کند، زیرا این یک خودآزاری بیمارگون است یا یک تحمل قهرمانانهی احمقانه!
لذت بردن از زندگی یک هدف والا است که باید سرلوحه اقدامات فرد قرار گیرد، ولی این مسأله زمانی اتفاق میافتد که فرد بتواند معنای رنجی را که میکشد، درک کند تا در مسیر دستیابی به هدف والای زندگی خود در تحمل رنج و سختیها استوارتر باشد.
دیدگاه خود را بیان بفرمائید❤