اگرمچ پای کسی رگ به رگ شده باشد، میتواند با آن مدارا کند و مدتی لنگ لنگان راه برود و در نهایت هم پایش خوب خواهد شد. طی این مدت، او هنوز میتواند لنگان به کارهایش برسد. اگر پایش بشکند لازم است تا وقتی استخوان کاملا بهبود یابد از آن محافظت کند. یکی از مشکلات، ناتوانی است. دیگری زمینگیرشدن است. مراقبتهای پزشکی در مورد اول میتواند مفید باشد؛ ولی در مورد دوم ضروری هستند.
ما میتوانیم نیاز به درمان مشکلات عاطفی را تا حدودی به همین شیوه ببینیم. یک فرد ممکن است با اتفاقات گذشتهاش تضعیف شده باشد، اما شاید بتواند بر سختیها فائق آید یا مشکلات را بدون دریافت درمان پشت سر بگذارد. البته درمان میتواند این کار را آسانتر و سریعتر کند. با این حال، برخی افراد، احوالشان تا آنجایی تضعیف و مختل میشود که آنها را ناتوان میسازد. آنها با شکستهای تکراری فلج یا به واسطه حس گناه ناتوان از حرکت میشوند که گاهی با علائم فیزیکی نیز همراه است. مادرانی که نمیتوانند به عنوان مادر خوب عمل کنند و یا کارمندی که نمیتواند کار خود را به نحوه مطلوبی انجام دهد. کودکان مدرسه را رها میکنند یا برخی رفتارهای افراد آنقدر نامناسب میشود که به حد قانون شکنی میرسد. درمان برای این افراد لازم است.
درمان در اصل یک تجربه یادگیری است که از طریق آن فرد درمییابد دادههایی را که در تصمیم گیریهای او دخالت دارند را مرتب سازد. هیچ سحر و جادویی که توسط یک متخصص مقتدر اعمال شده باشد در کار نیست. بسیاری از افراد از تصور افشای خودشان برای فردی دیگر احساس ناخوشایندی دارند، هرچند که این فرد دیگر یک "متخصص" روانشناسی باشد. وقتی شخص برای اولین بار درب مطب را باز کند، اغلب بخاطر معنای ضمنی شکست، احساس تنهایی، ترس، شرم و یا خشم مینماید. شاید برای درک این وضعیت، توجه به این مثال جالب باشد. فردی را در نظر بگیرید که توسط پلیس بزرگراه متوقف میشود. در آن لحظه هم احساس ترس، شکست، خشم و تنهایی میکند و یا شروع به توجیه تخلف خود میکند یا ابراز پشیمانی می کند، یا پرخاش میکند و یا... . روان درمانگران معتقد هستند که مراجعان زمانی بهبود یافته است که در مورد اجتناب از این نوع انتقال احساسات موفق شوند.
مراجع باید در طی جلسات اولیه درمان به این درک برسد که در شرایط مساوی با انسانی دیگر که با دانش و همدلی قصد کمک رسانی و آگاهی بخشی و رشد وی را دارد، طرف است.
گاهی در طول جلسه اول، شخص با صدایی گرفته انگار منتظر یک وحی از آسمانهاست، میپرسد، من چه بیماری دارم؟ این یک فرایند طبیعی است که برای هر شخص ممکن است اتفاق بیافتد. بیشتر مردم با تشخیصهای روانپزشکی بیش از آنکه کمک شوند، آشفته میگردند و پا پس میکشند. توجه این نکته بسیار ضروری است که افراد برای اینکه صرفاً ببینند چه بیماری دارند به روانشناس مراجعه نمیکنند، بلکه آنها میآیند تا کمک بگیرند و از شر نشانههای بیماری خلاص شوند، اما اگر آنها برچسب یک بیماری زده شود، آنها هرگز نمیتوانند از این برچسب رها شوند. پس از مراجعه به روانشناس به دنبال اسم بیماری نباشید، بلکه به راهکار و مسیری که باید طی کنید توجه کنید.
اگر یک فرد در زندگی خود مشکلاتی داشته باشد، (بدون توجه به اینکه آنها چه هستند) و بخواهد برای حل آنها کمک بگیرد، میتواند از آموزشهای یک روانشناس استفاده کند تا این توانایی در وی ایجاد شود که بتواند به بررسی رفتارهای فعلی خود که پیامد تاثیراتی از گذشتهی دور و نهفته در بطن روان وی هستند و مشکلاتی را در حال حاضر برای وی ایجاد کردهاند را کشف کند و به آگاهی برسد و درمان کند.
دیدگاه خود را بیان بفرمائید❤